کد مطلب:150286 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:255

کربلا و بی رمقی اسلحه ها
در نهضت حسینی، دیگر اسلحه های دشمن، قدرت حكومت ندارند، چون دشمن حسین علیه السلام نمی تواند آنها را از دور نشان دهد و رعب ایجاد كند، بلكه این تن اصحاب كربلاست كه خود را به اسلحه ها می زنند تا روشن شود آن وقت كه انسان خود را به خدا باخته باشد، چقدر اسلحه ها بی رمقند! آری وقتی انسان از بی معنایی خود نگران شد، دیگر برق اسلحه های از دور به نمایش درآمده، نمی توانند او را در سایه بی معنای ترس، پوچ و بی معنا كنند، بلكه فریاد برمی آورد «فیاسیوف خذینی» ای شمشیرها مرا بگیرید.

بعد از واقعه ی عاشورا از یكی از لشكریان عمر سعد پرسیدند كه شما چطور فرزندان رسول خدا را كشتید؟ می گوید ما با كسانی روبرو بودیم كه زیر بار هیچ تعهدی با یزید نمی رفتند و به شدت ایستاده بودند تا كشته شوند، او با تعجب می پرسد: چرا می گویید كه ما اینها را كشتیم؟ اینها خودشان را به اسلحه های ما زدند...

من و شما از چه چیزی می ترسیم؟ ممكن است كسی از این بترسد كه امشب


شام به دست نیاورد، یا حقوقش زیاد نشود، یا بترسد كه از اداره بیرونش كنند، یا همه مردم شهر بگویند او آدم بدی است، یا او را بكشند، چنین كسی اصلا شیعه نیست. شیعه كسی است كه می فهمد بی معنی شدن حیات یعنی چه؟ و تمام نگرانی و تلاش او آن است كه حیاتش بی معنی و پوچ نباشد، كه كل مباحث «كربلا مبارزه با پوچی ها» هم روی این محور است.

انسانها اگر در فرهنگ اسلام نمانند، بی معنا خواهند شد، دیده اید كه بعضی ها چقدر بدبختند، می بینید كه چقدر خوشحال است از اینكه وقتی دیروز از اداره به خانه می آمد رئیس اداره خنده ای كرد كه یعنی من راضی ام! آیا این فرد می تواند معنی زندگی را بفهمد تا از بی معنی بودن بترسد؟ اینها نمی توانند كربلا را بفهمند. اول باید متوجه باشیم كه بی معنی بودن، همه ی خطر یك زندگی است. دیده اید كه درس می خوانید، كار می كنید، خانه داری می كنید، اداره می روید، كتاب می خوانید، ولی آن معنا و حرارتی كه تو را در انسانیت قائم نگه دارد، وجود ندارد، آیا از خودتان سؤال نمی كنید كه چرا زندگی و عمل ما، حرارت صعود انسانی را ندارد؟ باید برسیم به آنجایی كه بدانیم برای همه مان خطر بی معنا شدن وجود دارد. چه چیزی به ما اجازه نمی دهد كه بلند شده و اراده ای آهنین در پیش گیریم؟ می ترسیم... به عنوان مثال، اگر كسی بگوید می خواهم دقیقا اسلام را رعایت كنم تا حدی كه اگر در جلسه ای نشستم و دیدم غیبت می كنند، بلند شوم، آبرویم هم كه برود، اشكالی ندارد. حالا وقتی در چنین شرایطی قرار گرفت چرا جرأت نمی كند؟ برای اینكه جو او را می گیرد، سایه ترس از اینكه به او بگویند امل است اجازه نمی دهد تا او یك انتخابی انسانی بكند. حالا شما حساب كنید برق اسلحه ها نمی گذارد كه انسان انتخابی بكند مناسب آنچه باید بكند. بنابراین فقط كسی كه از بی معنا شدن می ترسد می تواند كاری بكند كه از سایه سیاه اسلحه ها نترسد. یادتان باشد كه سایه اسلحه ها در هر زمان یك معنا می دهد. امروز جهان زیر سایه اسلحه ها سقوط كرده است و حسین علیه السلام است كه می تواند جهان را نجات بخشد. اگر كسی از مرز ترس از قدرتها فراتر نرود، مدیحه سرای قدرتهاست. اوایل انقلاب همه یك معنای عالی از حیات داشتند


بعضی از عزیزان می گفتند كه ما در زمان شاه خیلی فعالیت دینی كردیم ولی در این زمان كار برایمان خیلی معنا دارد و معنی خودمان را در كار برای این انقلاب احساس می كنیم، همه همین طور بودند، وقتی انسان شجاعت حسینی پیدا كرد، نفس كشیدنش هم معنادار خواهد بود، حالا برعكسش كنید، اگر كسی ترسید، دیگر چه تعبیری برای او می شود به كار برد و چه معنایی برای خود می شناسد؟ ترس از سایه ها را ترس وهمی گویند و چقدر زندگی بی معناست وقتی ترس هایش وهمی و بی معنا شد.

آری، وقتی انسان از بی معنایی خود نگران شد، دیگر برق اسلحه های از دور به نمایش درآمده، نمی توانند او را در سایه بی معنای ترس، پوچ و بی معنا كنند، بلكه فریاد برمی آورد كه «فیاسیوف خذینی»، ای شمشیرها مرا در بر گیرید. كربلا به ما می گوید كه ای انسانها شما درست گفتید، ای عبدالله بن عباس، درست می گویی كه اگر من به كربلا بروم كشته می شوم ولی ای متفكر مذهبی غیر حسینی، تو در مكه، محل اجتماع سیاستمداران مذهبی آن زمان چه می كنی كه اگر من هم این كار را بكنم بهتر از آن كاری كه در پیش دارم به حساب آید؟ همه آنها قبول داشتند كه یزید و معاویه فاسقند ولی حالا چكار می كنند؟ هیچ. ای عبدالله بن زبیر، مصعب، عبدالله بن جعفر، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس، شما اینجا در مكه چكار می كنید؟ حالا كه یزید بد است، ما هم دور هم زیر سایه كوه نشسته ایم كه بگوییم یزید فاسق است همین و بس! بلای روشنفكری از حسین جدا مانده، خوردن خود است و چون شمع زیر سایه افكار خود هیچ شدن و پوج شدن. اكثر مذهبی های انقلابی در زمان شاه به پاریس رفتند، اما امام به ایران آمدند و بسیاری از روشنفكران برنگشتند. به نظر من در دوران تاریخ جدید یكی از نكته هایی كه امام فرمود این بود كه ای روشنفكران، اگر از مرگ بترسید، دائم سیاستها و تئوریهای خودتان را بلغور می كنید و در زیر این جملات نظری ضد رژیم خفه می شوید. امام (ره) تعداد زیادی از روشنفكران ما را نجات داد، شما نگاه كنید، الان در كشور ما، عده ای روشنفكر هستند، ولی حسینی نیستند، جوانان عزیز ما بدانند كه یكی از خطرات بزرگی كه در كنار ما خوابیده این

است كه ما روشنفكر بشویم ولی حسینی نشویم. عبدالله بن عباس را كه متفكرترین شخصیت آن زمان است در نظر بگیرید، او از جبهه حسین بیرون است. شما حرفهایش را در تاریخ مطالعه كنید، همه حرفهایش درست از كار درآمد ولی در روشنفكری خود بدون هیچ كار اساسی مرد. جناب آقای ابن عباس، تو چه كردی؟ یزید فاسق است كه چی؟ ایستادی و گفتی یزید فاسق است و دور هم نشستید و از سایه ها هم ترسیدید و مردید، هیچ كاری هم برای بشریت نكردید. امام حسین علیه السلام گفت: یزید فاسق است، اما به بشریت راه نجات را نشان داد، روشنفكری كه حسینی نیست در همان پوچی كه یزید مرد، می میرد. خدایا به حق حسین علیه السلام اسرار كربلا را از ما مپوشان و نور حسین علیه السلام را در زندگی ما بیفشان تا با حكمت حسینی نهضتی برای نجات بشر برپا كنیم و شرایط را برای ظهور نور چشممان آماده نماییم.

و السلام علیكم و رحمة الله و بركاته